خانههای شرکت نفت
نوشته شده توسط:میثم مطلق در معماری » مقالات معماری | ۲۹ بهمن ۱۳۹۰ - ۰۰:۱۰ | ۷ دیدگاه
خانههای شرکت نفت؛
زمان ترک قلعه نزدیک است
چه جنوبی باشید، چه نباشید حتما از خانههای شرکت نفت شنیدهاید؛ خانههایی با دیوارهای فَنسی و حیاطهای کوچک در جلو و عقب ساختمان و تابی که ویژگی مشترک همه حیاط پشتیهای خانههاست.
ت
همشهری جوان/شماره 347/سمانه رحیمی:
یک جور ویلای شمال ماها حساب میشد. «ویلای شمال»ی که نه ساحل داشت و نه رطوبتی که نفسمان را بند بیاورد. خانه شرکت نفتی عمو با آن معماری انگلیسی تودرتویش، یک ویلای تفریحی برای ما 10 تا نوه قد و نیم قد به حساب میآمد.
تا جایی که حافظه تصویریام کمک میکند، تعطیلیهای دو سه روزه هر سال، بار و بندیل مان را جمع میکردیم و سریع راهی گچساران میشدیم. این روزها هر تعطیلی که میشود، وقتی تهرانیها را میبینم که انگار که هیچ گزینه دیگری وجود نداشته باشد، بیمعطلی سر فرمان را به سمت جاده چالوس کج میکنند، یاد آن روزهای خودمان میافتم.
«کنار دریای» ویلای «گچساران» ما از همان ورودی شهرک شروع میشد. دو تا مشعل گازی که کنار تابلوی «منازل سازمانی شرکت نفت» نقاشی شده بودند و خیابانهای پهنی که هر طرفشان سه تا خانه بزرگ حیاط دار بود، بهشت زمینی من را میساختند.
کوچههای شهرک پهن بودند و خلوت. دیوارهای کوچهها سبز سبز بودند چون دو ردیف مورت نقش دیوار را ایفا میکردند. درهای نردهای کوتاه خانهها از وسط همین مورتها سردرآورده بود و عمو با همان دقت و ظرافت خاص خودش در ورودی خانه را کمی بلندتر کرده بود چون شهرک چند وقتی بود که دزد هم داشت. برای مایی که همیشه توی کوچهمان بساط فوتبال بازی کردن پسربچههای پابرهنهای که داد و فریادشان چرت بعد از ظهرهایمان را به هم میزد برقرار بود، خیابانهای خلوت شهرک عجیب بودند.
ما اما آنجا را برای خودمان میکردیم. پسرها و عموها جلوی در، وسط خیابان فوتبال بازی میکردند و من هم که عاشق نگاه کردن، یک لنگه پا روی در نردهای میایستادم و سرخوشانه هی باز و بستهاش میکردم.
حیاطهای خانههای شرکتی برای ما حکم باغ را داشتند. حیاط جلویی درواقع محوطه چمنی بود که عمو دور تا دورش را گل کاشته بود و هر ساعت با شیلنگ کت و کلفتش آنها را آبیاری میکرد. پشت پنجره پذیرایی هم تاب خانوادگی بزرگی بود که ویژگی منحصر به فرد و مشترک همه خانههای شهرک بود و جان میداد برای اینکه سر ظهر رویش دراز بکشی و آفتاب بگیری. راه پهن و سرپوشیدهای که به عنوان پارکینگ ازش استفاده میکردند حیاط جلویی را به حیاط پشتی وصل میکرد.
جایی که عمو یک قسمتش را کرت بندی کرده بود و سبزی میکاشت و یک طرف دیگرش حکم تولیدی تخممرغ خانه را داشت. حیاط خانه عمو برای مایی که به سوختن گلهای باغچهمان زیر آفتاب سوزان اهواز عادت داشتیم و تاب به آن بزرگی توی حیاط مان نداشتیم، عجیب بود. چون عجیب بود همه آن چند روز در دو نوبت عصر و شب، بزرگترها جلسات خانوادگی را دور تاب بزرگ و کنار ردیف مرتب لالههای نارنجی عمو و پشت به باد داغ کولر گازی میگذراندند و ما از پشت تاب بالا میرفتیم و تابنشینان را سرخوشانه و با قدرت به جلو هل میدادیم.
خانههای شهرک بزرگ بودند و تکه تکه. آن موقعها فکر میکردم حتما بناهای خارجی این خانهها آنها را از روی خانهسازیهای اسباب بازی که ما داشتیم ساختهاند. آنقدر که جا داشتند برای کشف کردن. آنقدر که جان میدادند برای قایم باشک. آنقدر که آشپرخانه بزرگ و انباری توی آشپزخانه و حمام بزرگ خارجی و حتی پریزهاشان با مال ما فرق داشت.
خانه عمو همیشه سرد بود. برق شهرک مجانی بود و پنج تا کولر گازی گیبسون و اجنرال خانه صبح تا شب کار میکردند. مثل ما نبود که ساعت شش عصر تابستانها به خاطر قبض برق سر ماه خاموششان کنیم.
خانه عمو مثل یک جعبه جادویی پر از چیزهایی برای کشف کردن بود. من هم که عاشق کشف کردن. هر دقیقه یک جای خانه بودم. از فندک قدیمی و مجسمههای قدیمیتر گرفته تا آشپزخانه مرتب و سحرآمیز زن عمو وهال خصوصی کوچکی که گرمترین جای خانه بود؛ چون بناهای خارجی برایش جاکولری درست نکرده بودند.
عمو سه سال دیگر 60 سالش تمام میشود. این واقعیتی است که این چند ماهه در خانه ما مدام تکرار میشود. این روزها اما فاصله یادآوری این واقعیت تلخ به هر چند هفته رسیده. تلخیاش به خاطر پیر شدن عمو نیست که او هنوز هم به سرزندگی همان سالهای اول است. هنوز هم کرتهای سبزیاش دقیق و مرتب اند، هنوز هم همه ته ماندههای غذا و سبزی را با وسواس برای تولیدی تخممرغش نگه میدارد و ویلای ما را مثل یک نقطه رنگی وسط آن شهرک بزرگ نگه داشته.
نکته اما اینجاست که 60 سالگی عمو یعنی وقتی که او بازنشسته میشود و باید آن قلعه سحرآمیز را ترک کند. این روزها من مدام به آدمهای عمودار فکر میکنم. به عموهای شرکت نفتی فکر میکنم و به خواهرزادهها و برادرزادههایی که بخش پررنگی از خاطراتشان در گچساران، اهواز، آبادان یا هر شهر دیگری که یک شهرک با خانههای تودر تو دارد گذشته است. به 60 سالگی همه این عموها و بچههای هیجانزدهای که باشگاه شهرک برایشان باکلاسترین جای دنیا حساب میشد.
نظرات
ارسال نظر
شیما
خدا به همه بده حسادت چرا ??,وقتی زمانی که همه مسهفرت هستند ما هم دوست داریم بریم ولی نمیشه چون اقایان مسئولیت دارند نمیتوانند مثل همه باشند.استراحت ندارند. 24 ساعت شبانه روز موظف هستند انکال باشند .وقتی خانواده به انها نیاز دارند نیستند. حالا یک منزل قدیمی به چشمتون اومده -اهههههههههههههه
manicure
Hello there! Quick question that's totally off topic.
Do you know how to make your site mobile friendly?
My blog looks weird when browsing from my iphone4. I'm trying to find a theme or
plugin that might be able to resolve this issue. If you
have any recommendations, please share. Thank you!
manicure
Excellent post! We are linking to this particularly great post
on our website. Keep up the great writing.
manicure
Magnificent beat ! I would like to apprentice whilst you amend your web site, how
can i subscribe for a weblog web site? The account aided me a
appropriate deal. I have been a little bit familiar of this your broadcast provided brilliant transparent concept
donaldmcclatchey.wordpress.com
Loving the information on this site, you have done great job on the blog posts.
How long does it take to recover from Achilles injury?
Very great post. I simply stumbled upon your weblog and wished to say that I have
truly loved surfing around your blog posts. After all I will be subscribing to your rss feed and I am hoping you write once more very soon!
Pat
If some one wants to be updated with latest technologies then he must be
go to see this web page and be up to date all the time. http://framinghamliquors.com/?option=com_k2&view=itemlist&task=user&id=6925