شهری که دیگر شهر نیست
نوشته شده توسط:میثم مطلق در شهرسازی » مقالات شهرسازی | ۰۳ آذر ۱۳۹۱ - ۲۳:۴۹ | ۷ دیدگاهسرمایهدارهای تهرانی متری 14 میلیون تومان جرینگی روی میز میگذارند تا سرزمین رویاهایشان را در پنتهاوس زیبایی در خیابان فرشته بنا کنند؛ معاملهای که شاید فقط با کمیسیونش میتوان خانهای در طرف دیگر شهر خرید. سرمایهای بالغ بر چند میلیارد تومان هزینه میشود تا آقای سرمایهدار چه چیزی به دست بیاورد، هوای پاک؟ مطمئنا این نتیجه با ارقام فوقالعاده کمتری در شهرک غرب و سعادتآباد به دست میآمد. خانه لوکس و مجلل؟ مجلل بودن خانه ربط چندانی به موقعیت جغرافیاییاش ندارد؛ به فرزاد دلیری سفارش بدهید در خانیآبادنو هم برایتان کاخ میسازد. آرامش؟ تردد دیوانهوار ایکستریها و پورشهها وقتی خورشید تابان سربه دامان شب میگذارد، در فرشته و الهیه جهنمی میسازد که با هر چیز دیگری نسبت دارد جز آرامش. رفاه؟ خدا نیاورد آن روزی را که آقای سرمایهدار زیر بار فشارهای اقتصادی سنگین این روزها، سکته ناقص بزند. یک دیپلمه هم میتواند حساب کند مدت زمانی که طول میکشد تا آقا را از طبقه بیستم به ماشین یا آمبولانس منتقل و کوچه پسکوچهها را رد کنند و با التماس آژیر از جوانانی که پاتوق شبهای جمعهشان را در محل او تعریف کردهاند، بخواهند راه را باز کنند تا آقای مذکور به خیابان اصلی، حالا یا ولیعصر یا شریعتی یا مدرس برسد و راهی به بیمارستان بگشاید، چقدر است.
وقتی در فرشته پنتهاوس میخرید، در قولنامه بیاورید که مسوولیت انفاکتوس در شبهای جمعه از جنابعالی سلب شده و به عهده دیگران است؛ چون قاعدتا به بیمارستان نخواهید رسید. اتفاقهایی از این دست هرگز در نازیآباد و نارمک نمیافتند. ساختار شبکهای و سلولی میادین در این دو منطقه از شهر تهران و کوچهها و خیابانهای بسیاری که تقاطعهای تودرتوی بسیار دارند به شما اجازه میدهند به محض مواجهه با ترافیک، دنده عقب بگیرید و سر لامبورگینیتان را کج کنید و از مسیری دیگر به بیمارستان برسید. بگذریم که باقیمانده نظام زندگی «محله محور» در مناطقی از این است باعث شده بالاخره هنوز هم در هر کوچه و خیابانی پزشک یا پرستاری باشد که بتواند کمکهای اولیه را در اختیارتان بگذارد و شما را راهی بیمارستان کند. اشتباه نکنید، تراکم نسبی پزشکان تهرانی در الهیه و فرشته بسیار بیشتر است اما مهم این است که نظم نوین حاکم بر زندگی در مناطقی از آن دست، اصلا به شما اجازه نمیدهد بدانید همسایه روبهروییتان چه کاره است؛ چه رسد به در اختیار داشتن آمار پزشکان محله. در مناطق جدید (نه به معنای جدیدالتاسیس)، اساسا چیزی به نام «محله» وجود ندارد.
برگردیم به سوال اول. سرمایهدارها یا همان پولدارهای خودمان چه چیزی به دست میآورند وقتی پنتهاوس فرشته را متری 14 میلیون تومان میخرند؟ شاید یکی از پاسخها «موقعیت اجتماعی» باشد. بههرحال وقتی شما در آن پنتهاوس زندگی میکنید، همنشینانتان هم تغییر میکنند. نگاه قصاب، بقال و دریانی محل و راننده آژانس به شما متفاوت میشود. آمار «کلیک» زنگ منزلتان برای خواستگاری از صبیه مکرمه به نحو حیرتانگیزی افزایش مییابد. پسرتان دست روی هر دختری بگذارد، «صفر تا صد» مراسم خواستگاری و حمام زایمان عروس خانم از صفر تا صد «پورشه» هم پایینتر میآید. از جایی به بعد دانش و فضلتان در گعدهها و مهمانیها هیچ اهمیتی نخواهد داشت؛ کافی است بدانند شما در آن پنتهاوس کذایی زندگی میکنید. آن وقت تمام تحلیلهایتان را درباره وقایع مصر، لیبی، قیمت نفت، خیانتهای قاجاریه، تاریخ اشکانیان و نحوه بازیگری مهناز افشار باور میکنند. اما آیا واقعا این تمام چیزی است که شما در زندگی به آن احتیاج دارید؟
نوستالژی پسندها و سرمایهدارستیزها احتمالا در جایی میگویند «بعله، بعله، بفروش آن پنتهاوس لعنتی را و برو در گوشه دنجی در چهارمحالوبختیاری یک خانه گلی بساز و کشاورزی کن و صبح با صدای بلبل بیدار شو و شب با نوای جیرجیرک بخواب». چنین پاسخی حتی اگر درخور تامل باشد، جایش در سرمقاله «همشهری معماری» نیست. بههرحال کسی که سرمایهای فراهم آورده، حق دارد آن را در قالب آزادیهای قانونیاش به هر نحوی که میخواهد هزینه کند؛ میتواند در فرشته پنتهاوس بخرد و میتواند در لواسان ویلا بسازد و ثروت هم که از حد معینی فراتر میرود، با مقوله «شهرت» گره میخورد و نتایجی به بار میآورد که با عقل معاش امثال ما یک لا قبایان قابل تحلیل نیست. روزی در جمعی کسی پرسید چرا باید قیمت واحد پنجاه و چهارم برج تهران، همان که بر خیابان کردستان است و از تمام نقاط شهر دیده میشود، اینقدر بالا باشد؟ [اختلاف قیمت آن طبقه با واحد طبقه اول همان برج، خودش یک رقم نجومی است.] ظریفی پاسخ داد: برادر من کسی که مشتری آنجاست، میخواهد «تنها» در طبقه پنجاه و چهارم شهر زندگی کند؛ همین و بقیه موضوع اصلا اهمیتی ندارد.
گمان میکنم مشکل از آقای سرمایهدار نیست. ممکن است بتوانیم به او توصیه اخلاقی کنیم که از روشهای دیگری چون کسب معرفت به دنبال موقعیت اجتماعی باش یا آپارتمانت را کنار بیمارستان بساز یا شبها مسواک بزن و سیگار نکش، اما مشکل آقای سرمایهدار مشکل خودش نیست، مشکل «شهر» است. شهر ما شهر نیست.
در میان اندیشمندان تاریخ ما شاید هیچکس به اندازه ابنخلدون به مفهوم «شهر» نیندیشیده باشد. بسیار بودهاند کسانی چون فارابی که در سودای تاسیس مدینه فاضله و یوتوپیا، لاجرم به شهر اندیشه باشند، اما آثارشان را که بخوانی درمییابی آنچه امروز به آن شهر میگوییم بیشتر به حرفهای ابنخلدون نزدیک است. از نظر ابنخلدون شهرها زمانی به وجود میآیند که مردم این امکان را داشته باشند تا نیازهای فرعی و ثانویهشان را برآورده کنند. خوردن و خوابیدن و به دست آوردن متاعی از طریق کاری که انجام میدهی، از ازل جزو نیازهای اولیه بشری بوده است. بدون آن اصلا کسی نمیتوانسته زنده بماند. هنوز هم زندگی افراد بسیاری در گوشه و کنار دنیا و حتی کشور خودمان مبتنی بر این الگوست. اما آیا پوشیدن شلوار «دولچهاندگابانا» هرگز برای مردمانی از این دست تبدیل به مساله میشود؟ بهتر بپرسم؛ چه میشود که مردمی با سبک زندگی اولیه احساس میکنند نیاز دارند با «پرادو» در کوچههای جردن چرخ بزنند؟
در نگاه ابنخلدون «شهر» با «حکومت» به وجود میآید. کسی برای ساختن روستاها و قریهها طرحی نریخته است. چند نفر دور چشمه آبی جمع میشدهاند و گوسفندانشان را در مراتع کنارش رها میکردهاند و از چوب درختانش سرپناه میساختهاند و در دل طبیعت زندگی میکردهاند. ما از بیرون به آنها نگاه کردهایم و نام زندگیشان را زندگی روستایی گذاشتهایم. شهرها را اما حاکمان میسازند. آنها به دلایل مختلف «طرح» و نظامی را از پیش متصور میشوند تا از طریق آن بتوانند اوامرشان را پیش ببرند و اینگونه است که شهرها را میسازند. وقتی برای رسیدن به هدفی طرحی در ذهن داشته باشی، قاعدتا برنامهریزی میکنی و همه چیز را به گونهای «میچینی» که هدف مطلوبت را به بار بیاورد. وقتی حاکمی، شهری را در تقابل با روستا در فاصلهای معنادار از طبیعت میسازد و امکان زندگی پیشین را از ساکنانش سلب میکند، قاعدتا به دنبال اهداف دیگری است و مطمئن است میتواند نیازهای اولیه را هم در قالب همین روش زندگی برآورده کند وگرنه مردم که دیوانه نیستند از روستا به شهری بروند که همان امکانات اولیه را هم از آنها بگیرد. (گرچه در برخی نقاط دنیا این اتفاق میافتد).
تعبیر ابنخلدون از شهر تقریبا معادل همان تعریف ساده اما فوقالعاده هوشمندانهای است که متفکران روزگار ما از «توسعه» ارائه دادهاند: «توسعه چیزی نیست جز تبدیل نیازهای ثانویه به اولیه». تا همین چند سال پیش هرگز کسی گمان نمیکرد چیزی به نام اینترنت حتی به نیاز «خامسیه» مردم ما تبدیل شود. اما بهراستی امروز کم میبینید جوانانی را که اینترنت را از نان شب واجبتر میدانند؟ ممکن است سر گرسنه بر بالین بگذارند اما شب کردن روز بیچت و سرچ و وبگردی محال است. اصلا اوضاع آنقدر پیچیده شده که تعریف احتیاجات اولیه و طبیعی ناممکن شده است. کدام احتیاج اولیه است؟ کدام نیاز ثانویه است؟ برای چه کسی؟ در چه موقعیتی؟ نگارنده دقیقا هنگام نوشتن این اسطوره حاضر است تمام مایملکش را بدهد تا نیمروی چشمنوازی که در ظرف «روحی» سرخ شده روی میزش باشد. اما به نظرتان آقای سرمایهدار فرشتهنشین الان به چه چیزی فکر میکند؟
«نیاز» نسبت مستقیمی با چگونگی زندگی دارد. سرعت تغییر در اندیشه و زندگی انسان که افزایش مییابد، نیازها هم تغییر میکند و رنگ و بویی دیگر میگیرند. کافی است رفتارهای مصرفی تهرانیها در 10 سال اخیر را با رفتارشان در دهههای 60 و 70 مقایسه کنید تا حیرت کنید از این همه تغییر. آیا این تغییر از آسمان نازل شده است؟ نه. آدمها که تغییر میکنند، نیازهایشان هم تغییر میکند. آن وقت توقع دارند همه چیز مطابق نیازهای آنان تغییر کند و به همین خاطر از هر چیزی که مانع از این اتفاق باشد متنفر میشوند؛ حتی شهرشان.
شهر به معنای ابنخلدونی کلمه قرار نیست نیازهای اولیه را برطرف کند. وقتی آدمیان از مادر طبیعت دل بریدند و در رویای ساختن قصر آرزوها به شهرها پناه آوردند میدانستند که گام زدن در دشتهای بیانتها و شیر تازه خوردن و دل به نوای چوپان سپردن، دردشان را دوا نمیکند. آنها تغییر کرده بودند. گردشگران بسیاری را دیدهام که همواره میپرسند مگر پاریس مهد تمدن اروپایی نیست. پس چرا پاریس و لندن و پراگ کم و بیش مثل همند اما نیویورک با آنها از بنیاد متفاوت است؟ این تعبیر را شنیدهاید که میگویند شهرهای اروپایی در مقابل شهرهای آمریکایی «دهاتند»؟ چرا؟
سازندگان شهرهای اروپایی آنها را براساس نیازهایی ساختهاند که مردمان آن زمان داشتهاند. بعدها هم که نیازها اندک اندک تغییر میکردند، صاحبان شهرها تلاش میکردند تا آرام آرام شهرشان را هماهنگ و همساز با این نیازها کنند. به تعبیر دکتر رضا داوری اردکانی اما مدرنیته که آمد همهچیز دگرگون شد. سرعت تغییر نیازها حیرتانگیز شده بود (چون سرعت تغییر ذهن انسانها حیرتانگیز شده بود). اینگونه بود که شهرهای تازه تاسیس دوباره توانستند براساس نیازهای روز مردم ساخته شوند اما شهرهایی که پیشینه داشتند از قافله عقب افتادند. مسابقه جنونآمیز ساخت برجها و خانههای عجیب در دوبی، امتداد همان حس بشری است که گمان میکند دوباره باید شهری بسازد متناسب با آرزوهای امروزیاش. سرمایهدار روسی هم احساس میکند مسکو جواب آرمانهایش را نمیدهد و باید برود پولش را به جیب دلالهای هتل آتلانتیس بریزد.
اینکه سرمایهدارها درست فکر میکنند یا نه و اینکه دوبی شهر خوبی است یا شهر بدی یا اصلا شهر است یا نه؟ ربطی به این بحث ندارد. میخواهیم ببینیم چرا شهر ما نمیتواند نیازهای آقای سرمایهدار فرشتهنشین را برآورده سازد؟ چرا آمبولانس او باید در ترافیک بماند و به مقصد نرسد؟ مگر کم خرج کرده است؟ مطمئنا عوارض و مالیاتی که پرداخت کرده آنقدر نجومی بوده که توقع دارد شهرش نیازهایش را برآورده کند. اشتباه نکنید، این فقط مشکل او نیست. کارمند دون پایهای هم که در این شهر زندگی میکند مشکلات مشابهی دارد. اصلا چرا راه دور برویم، سرایدار همان برج فرشته هم با همان مشکلی روبهروست که آقای سرمایهدار؛ بماند که شاید اصلا پول بیمارستان رفتن نداشته باشد و ترجیح بدهد جان به جانآفرین تسلیم کند تا بدهی سنگین روی دست بازماندگانش بگذارد.
احتمالا روز اولی که تهران را ساختهاند، خواسته یا ناخواسته به همه چیزش فکر کردهاند. تهران، دارالحکومه داشته، مسجد داشته، بازار داشته، درشکه داشته، ییلاق و طبیعت و چشمه هم داشته. تهرانیها هم صبح به کار و پیشهای مشغول میشدند و عصر در حیاط خانه سفره دل میگشودند و پنجشنبهها هم میرفتند به گوشه و کناری و عیششان به پا بود و زندگیشان به راه. اما درست در روزی که هیچ کس نمیداند چه روزی بود، انفجار مدرنیته در پایتخت رخ داد.
تا چشممان را باز کردیم دیدیم تمام کوچهباغهای دروس شدهاند برج و بارو. تا آمدیم به خودمان بیاییم، دیدیم بعد از 7 صبح به کریمخان برسی حتی دوبله هم نمیتوانی پارک کنی. تلویزیون را روشن کردیم فهمیدیم شهرمان 10 میلیون نفر جمعیت ثابت دارد. بینیمان را بالا کشیدیم، آلودهترین هوای ممکن را به ریهها فرستادیم. خواستیم جمعیت را مدیریت کنیم، دیدیم پول نداریم. مجبور شدیم آسمان شهر را بفروشیم و پارکینگ نداشتنها را زیرسبیلی رد کنیم تا بتوانیم بابتش پولی بگیریم و اتوبان بسازیم و ترافیک را کمتر کنیم. حواسمان به حاشیه شهر نبود، خیل عظیم کارگران و کارمندان را
هر روز صبح از آنجا به مرکز شهر کشیدیم تا شهرمان شلوغتر و آلودهتر و غیرقابل کنترلتر شود. وصله زدیم و پنبه کردیم و شهرک ساختیم و به حاشیه پرداختیم و هر کاری کردیم، اوضاع بدتر شد و مشکل جدیدتری پدید آمد. چرا؟ چون «طرحی» نداشتیم. چون نیازهای مردمان را نشناختیم. چون سرعت تغییری را که در ذهن و جان آدمها موج میزد ندیدیم. چون سرگرم کارهای دیگری بودیم. گرچه شاید اگر سرگرم هم نبود نمیتوانستیم طرحی بپرورانیم.
شهر بزرگ و بزرگتر شد و ساکنانش بیشتر و بیشتر شدند و نیازهایشان متنوعتر و پیچیدهتر شد. هر از گاهی آمدند کسانی که گمان کردند میتوانند با طرحی که دارند، باری از دوش این شهر خسته بردارند اما نشد که نشد. آنقدر گرفتار رفع امورات یومیه شدند که یادشان رفت «طرحی» در سر داشتهاند و قرار بوده «کاری» بکنند.
حالا امروز ما ماندهایم و این شهر. آقای سرمایهدار میلیاردها تومان خرج کرده اما به بیمارستان نمیرسد. روستازاده به هزار امید و آرزو به شهر ما کوچ کرده اما دخلش کفاف خرج روزانهاش را هم نمیدهد. طبقه متوسط در پی آرامش و دلخوشی، فرش و ماشین و «هوم تیاتر» قسطی خریده ولی فکر و ذکرش شده چکهایی که بابت نیازهای ثانویه کشیده.
سازندگان پیشین تهران، آن را براساس نیاز مردمش بنا نهادند. اما آیا معماران امروز ما میتوانند از دل این ابرشهر، شهری متناسب با نیازهای امروز ما بیافرینند؟ از آن مهمتر معمارانی که امروز و براساس اقتضائات جدید، طرح جامع شهری را تدوین میکنند و تمام تلاششان مصروف این میشود که اشتباهات پیشینیان را تکرار نکنند، آیا به فردا هم میاندیشند؟ فردایی که شهروندان دیگری دارد، فردایی که نیازهای دیگری را در خود میپروراند، نیازهایی که از پس تغییرات بنیادین در وجود آدمی پدید میآید؟ آیا معماری امروز ما، نسبتش را با انسانشناسی و جامعهشناسی روشن کرده است؟ آیا شهرسازان ما تصویر روشن و شفافی از انسان امروز و شهروند فردا دارند؟ آیا آقای سرمایهدار به بیمارستان میرسد؟ آیا قیمت پنتهاوس در فرشته بالا میرود؟ آیا در کریمخان جای پارک خوب سراغ دارید؟ اتوبوس بزرگتر است یا مینیبوس؟ اول مرغ بود یا تخممرغ؟ راستی به نظر شما نخست باید به کدام یک از پرسشها پاسخ داد؟
- نقش مرکز محله در هویت بخشی به شهر های جدید
- هنر، شناسه یک شهر است
- وقتی که بهشت کلان شهرها جهنم می شود
- نگاهی بر گسترش شهرنشینی در جهان
- نقاشی شهر یا منظر عمومی
- شهرهاي جديد مردم را جذب نکرده اند
- شهروند کیست؟
- میدانهای شهری
- بررسي بحران هاي ناشي از تمرکز در کلان شهرها
- مدیریت شهری; اهداف و راهبردها
- معیارهای زیبایی شناسی و سیمای نابهنجار شهری
- طراحی شهری چیست؟
- 20 تعریف از طراحی شهری
- شهر سازی و ترافیک
- مکتب شهرسازی اصفهان
- شبکه معابر شهر
- سبکهای شهرسازی در ایران دوران اسلامی
- سبک شهرسازی خراسانی
- سبک شهرسازی آذری
- سبک شهرسازی رازی
- مکتب شهرسازی اصفهان
- سبک شهرسازی تهران
- شهرهای دوستدار کودک ( children friendly city “CFC”)
- برنامه ریزی شهری چیست؟
- تعاریفی از شهرسازی
- ماده ۱۰۱ قانون شهرداری ها
- ماده ۱۰۰ قانون شهرداری ها
- ماده ۵۵ قانون شهرداری
- راه ارتباطی میان اسکله و شهر؛ طرح پیشنهادی بندر جنوبی هلسینکی
- چینیها در منطقه کانمینگ «شهر بندانگشتیها» ساختهاند
- هدف از طراحی شهری
- مقاله ی شرح خدمات تیپ تهیه چارچوب و طرح جامع سه بعدی طراحی شهری
- دانلود مقاله راهنمای انجام مرحله چشم انداز سازی در طراحی شهری
- داتلود مقاله شرح خدمات تیپ چارچوب طراحی شهری
- شرح خدمات تهیه طرح جامع سه بعدی طراحی شهری
- مؤلفه های سازنده کیفیت طراحی شهری
- از تولد تا بلوغ طراحی شهری
- ساختار و محتوای فرایند طراحی شهری راهبردی CDS
- گفتمان طراحی شهری سیاستگذار
- طراحی شهری در عمل؛ الگویی برای هدایت و کنترل چند سطحی در طراحی شهری
- پروپزال بررسی معضل ترافیک شهرستان ارومیه
- اطلاعات پایه در شهرسازی و برنامه ریزی شهری
- شهرسازی زیرزمینی
- احداث شهر افقی خورشیدی در ایتالیا
- عناصر اصلى شهرهاى اسلامى - ایرانى
- موفقترین میدانهای شهری در آمریکا
- شهری که باید از نو شناخته شود
- تهران شهری که باید از نو شناخته شود
- شهرنشینی معاصر
- شهر و روستا در دوران معاصر
- تغیرات ساختاری شبکه شهرها. تمرکز در کلان شهر تهران
نظرات
ارسال نظر
manicure
If you desire to grow your experience just keep visiting this
web page and be updated with the latest news update posted here.
manicure
When someone writes an piece of writing he/she maintains the thought of
a user in his/her mind that how a user can know it.
Thus that's why this piece of writing is outstdanding. Thanks!
aberrantquagmir17.exteen.com
You could certainly see your expertise within the work you write.
The world hopes for more passionate writers such as you
who aren't afraid to mention how they believe. At all times go after your heart.
spiffymiscellan61.jimdo.com
Hi there friends, nice article and pleasant
arguments commented here, I am genuinely enjoying by these.
How long does Achilles tendonitis last for?
hello there and thank you for your info –
I have certainly picked up something new from right here. I did however expertise several technical points using this web site, since I experienced to reload the
site many times previous to I could get it to
load properly. I had been wondering if your web host is OK?
Not that I am complaining, but slow loading instances times will sometimes affect your
placement in google and can damage your high-quality
score if ads and marketing with Adwords. Anyway I'm adding this RSS to my e-mail and can look
out for a lot more of your respective fascinating content.
Make sure you update this again soon.
omniscientfever34.jimdo.com
Hello every one, here every one is sharing these kinds of know-how, thus it's pleasant to
read this weblog, and I used to visit this web site all the time.
Carmela
You are so interesting! I do not suppose I've truly read through
anything like that before. So nice to discover another person with original thoughts on this subject.
Really.. thank you for starting this up. This site is something that's needed on the internet, someone with a little originality!